تأثير بحران اوكراين بر روابط روسيه و امريكا
شعيب بهمن *
چکیده
روابط روسيه و امريکا در سالهاي اخير با فراز و فرود بسیار همراه بوده و مسائلي مانند حفظ و گسترش نفوذ در مناطق پيراموني روسيه، ژئوپلیتيک خطوط انتقال انرژي، استقرار سامانه دفاع موشکي امريکا و ناتو در شرق اروپا، مسئله هستهاي ايران و کره شمالي و همچنين تحولات خاورميانه و شمال افريقا تأثير فراوانی بر اين روابط داشته است. در اين بين ميتوان بحران اوکراين را نقطه عطفي در تحول روابط روسيه و امريکا دانست که بيانگر اوج اختلافات و رقابتهاي ژئوپليتيک دو طرف است. با توجه به آنکه ماهيت بينالمللي بحران اوکراين پيامدهاي عميقي بر روابط بينالملل خواهد داشت، مقاله پیش رو درصدد پاسخگويي به اين سؤال اساسي است که «بحران اوکراين چه تأثيري بر روابط روسيه و امريکا داشته است؟».
واژگان کليدي
بحران اوکراين، رقابت ژئوپليتيک، همکاري تاکتيکي، منازعه محدود و جنگ سرد جديد
مقدمه
روابط روسيه و امريکا در طول تاريخ با فراز و فرود بسیار همراه بوده است. از اتحاد در جنگ جهاني دوم تا تخاصم و رقابت در دوران جنگ سرد، بخشهايی مهم از تاريخ روابط دو کشور هستند. طي سالهاي پس از فروپاشي شوروي نيز روابط مسکو و واشنگتن پيچيدگيهاي خاصی داشته است. خوشبيني روسها به رابطه با غرب، به ويژه امريکا در دوران يلتسين، به تدريج جاي خود را به ديدگاه سنتي رقابت و تضاد داد. اين ديدگاه که با روي کار آمدن ولادیمير پوتين در روسيه و رخداد 11 سپتامبر 2001 تقويت شد، روابط دو کشور را وارد مرحلهای نوين کرد؛ به نحوي که در سالهاي بعد، مسائلي نظير حفظ و گسترش نفوذ در مناطق پيراموني روسيه، ژئوپلیتيک خطوط انتقال انرژي، استقرار سامانه دفاع موشکي امريکا و ناتو در شرق اروپا، مسئله هستهاي ايران و کره شمالي و همچنين تحولات خاورميانه و شمال افريقا به چالشهاي اساسي در روابط روسیه و امریکا تبدیل شد.
در اين بين بحران اوکراين نقطه عطفي در تحول روابط روسيه و امريکا و بيانگر اوج اختلافات و رقابتهاي ژئوپليتيک دو طرف است. با توجه به آنکه اوکراين در سال 2004 نيز شاهد تحولاتی عميق موسوم به «انقلاب نارنجي» بود که با حمايت مستقيم غرب، به ويژه امريکا صورت گرفت، به نظر ميرسد رويدادهاي يک سال گذشته اين کشور که مجدداً به برکناري رئيسجمهور روسگرا و جايگزيني او با رئيسجمهوري غربگرا انجاميد، تأثيرات عميقي بر روابط روسيه و امريکا داشته باشد. در واقع دخالت مستقيم قدرتهايي مانند امريکا، روسيه و اتحاديه اروپا علاوه بر آنکه به بحران اوکراين ماهيتي بينالمللي بخشيده، موجب افزايش تنشها ميان مسکو و واشنگتن شده است. با توجه به آنکه ماهيت بينالمللي بحران اوکراين پيامدهاي عميقي بر روابط بينالملل خواهد داشت، این مقاله درصدد پاسخگويي به اين سؤال اساسي است که «بحران اوکراين چه تأثيري بر روابط روسيه و امريکا داشته است؟».
بر اين اساس فرضيه اصلي بحث چنين تبيين شده است که «بحران اوکراين باعث تشديد رقابتهاي ژئوپلیتيک ميان روسيه و امريکا شده و روابط دو کشور را در قالب همكاري تاكتيكي و منازعات محدود تعريف کرده است». به منظور تبيين بهتر فرضيه، در ادامه بحث، نخست دورههاي مختلف در روابط روسيه و امريکا بررسی میشود. پس از آن به اوکراين به عنوان نقطه اوج تنشهاي روسيه و امريکا پرداخته میشود. همچنين پيامدهاي رويارويي روسيه و امريکا در اوکراين بررسی و تأثير بحران اوکراين بر چشمانداز تعاملات آتي روسيه و امريكا به بحث گذاشته میشود.
دورههاي مختلف در روابط روسيه و امريکا
اتحاد جماهير شوروي و ايالات متحده امريکا که قريب نيمقرن بنا بر سرشت و ساختار دو قطبي قدرت در دوران جنگ سرد به رقابت ايدئولوژيک با يکديگر پرداخته بودند، پس از فروپاشي اتحاد کمونيستي، دور جديدي از روابط را آغاز کردند. اين روابط در شرايطي آغاز شد که ايالات متحده امريکا به عنوان تنها ابرقدرت جهاني و فدراسيون روسيه به عنوان بزرگترين وارث اتحاد کمونيستي که با اضمحلال قدرت سياسي ـ اقتصادي از يک سو و مشکلات گوناگون اجتماعي و هويتي از سوي ديگر مواجه شده بود، روبهروي يکديگر قرار گرفتند. اگرچه مناسبات دو کشور طي سالهاي اخير همواره با فراز و نشيبهاي گوناگوني مواجه بوده است، ميتوان اين روابط را به چهار دوره کلي تقسيم کرد:
1. تلاش يکجانبه براي ادغام
در اين دوره که با فروپاشي شوروي و شکلگيري روسيه نوين آغاز شد، رقابت ايدئولوژيکي ميان طرفين از بين رفت. به همين دليل در آغاز، سياستهاي امنيتي و دکترينهاي نظامي امريکا که بر پايه ضديت و مهار کمونسيم طراحي شده بودند، دچار ابهامات راهبردي شد. با اين حال ايالات متحده با توجه به ساختار تكقطبي جديد، همچنان سعي در نمايش تفوق و برتري خود بر روسيه داشت. البته ايالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت از يک سو سعي ميکرد حوزه نفوذ خود را در همه مناطق جهان گسترش دهد و از سوي ديگر در سياستهايش در قبال روسيه نوعي نرمش به خرج داد. اين امر که ناشي از مخاطرات احتمالي قدرتيابي مجدد ناسيوناليسم توسعهطلبِ روس و کمونيستهاي باقيمانده از زمان اتحاد جماهير شوروي بود، به دنبال ارائه نظم نوين جهاني از سوي بوش شکل گرفت. پس از آن نيز سياست دولت کلينتون در قبال روسيه، عنوان «شريک استراتژيک» يافت و کاخ سفيد درصدد کاهش حساسيت نسبت به مسکو برآمد.
در اين دوره بهرغم آنکه مسکو مخالفت خود را با گسترش ناتو به سمت شرق، بسط نفوذ اقتصادي و سياسي امريكا در قفقاز و آسياي مرکزي، کنترل غرب بر منابع انرژي کشورهاي اين حوزه و حذف روسيه از مسيرهاي انتقال انرژي از منطقه به دنياي خارج ابراز ميکرد، با توجه به الزامات منطقهاي و جهاني، به برخي از اين موارد تن داد؛ به نحوي که به عضويت برنامه مشارکت براي صلح ناتو درآمد، در حالي که ماهيت وجودي پيمان ناتو از ضديت با شوروي نشئت ميگرفت. علاوه بر اين، روند انقباضي اقتصاد روسيه سبب شد که اين کشور براي ادامه حيات اقتصادي به کمکهاي ايالات متحده و ساير کشورهاي غربي و نهادهاي مالي و پولي بينالمللي مانند صندوق بينالمللي پول و بانک جهاني که کنترل آنها در دست امريكا بود، وابسته شود. اگرچه اين وابستگي هيچگاه کرملين را در صف حاميان امريکا و سياستهاي آن قرار نداد، موجب شکلگيري نوعي سياست محافظهکارانه از سوي کرملين شد. به همين علت ميتوان دوران زمامداري يلتسين به ويژه نيمه اول دهه 1990 را دوران تلاش يکجانبه روسيه براي ادغام در غرب دانست که با شکست کامل مواجه شد.
2. دوران سياستهاي مستقل
قدرتيابي ولاديمير پوتين و حادثه 11 سپتامبر دو عنصر مهمي بودند که روابط ايالات متحده امريکا و فدراسيون روسيه را وارد مرحلهاي جديد کردند. پوتين که با مديريت خود، شرايط نامساعد روسيه را تا حد زيادي به مطلوبيت رسانده بود، از يک سو جهتگيريهاي همکاريجويانهاي در زمينه مبارزه با تروريسم نشان داد و از سوي ديگر به قدرتنمايي داخل روسيه پرداخت. در اين بين رخداد 11 سپتامبر که با اولويت يافتن مسائلي از قبيل تروريسم بينالمللي نزد ايالات متحده به تشكيل ائتلافي موسوم به «ضدتروريسم» انجاميد، عاملي سودبخش براي روسيه در پيشبرد سياستهاي کرملين بود. مبارزه با تروريسم که جورج بوش آن را بر مبناي جنگ پيشگيرانه اعلام کرد، از سوي پوتين در نخستين سخنراني پس از ۱۱ سپتامبر وی به مبارزه با دشمنان «جهان متمدن» تعبير شد تا بدين ترتيب روسيه نيز به صف مبارزان با تروريسم بينالمللي بپيوندد.
روسيه که به دليل آسيبپذيري در مقابل تروريسم و راديکاليسم اسلامي در قفقاز شمالي و همچنين ضعفهاي اقتصادي و نيازمندي به سرمايهگذاري خارجي به دنبال ايجاد روابطي مناسبتر با غرب بود، پس از 11 سپتامبر از فرصت بهوجودآمده نهايت استفاده را برد؛ زيرا اين رويداد در وهله اول امکان تداخل بيشتر و ايفاي نقش گستردهتر در جامعه جهاني را به روسیه ميداد و در وهله بعد امکان سرکوب ناراضيان داخلي به ويژه جداييطلبان چچني را به واسطه مبارزه با تروريسم و با استفاده از نظريه جنگ پيشگيرانه فراهم ميکرد.
بر اين مبنا روسيه با بلوکه کردن داراييهاي مالي تروريستها و گروههاي تروريستي و همچنين تبادل اطلاعات، همکاري خود را در جنگ با تروريسم نه تنها در زمينه پيشبرد چنين سياستي فراهم کرد، بلکه به همکارياي تن داد که طي آن نيروهاي امريکايي در حمله به افغانستان در جمهوريهاي پيشين اتحاد شوروي (حياط خلوت روسيه) مستقر شدند. همچنين روسيه از شرايط بهوجودآمده نهايت استفاده را كرد و در حالي که به بهانه مبارزه با تروريسم دست به حملات پيشگيرانه عليه شورشيان چچني زد و موفق به مهار آنها شد، از سرزنشهاي دهه 1990 اروپاييها و امريکاييها مصون ماند. با اين حال هنگامي که امريکا به طرح ايده حمله به عراق بر مبناي مبارزه با تروريسم و ايجاد جهاني عاري از تسليحات کشتار جمعي پرداخت، روسيه نيز همراه عمده كشورهاي اروپايي، استقبال چنداني از اين طرح نکرد و حتي ولاديمير پوتين با اعلام همسويي كامل سياستهاي كشورش با آلمان و فرانسه، اين پيام را به امريكا داد كه بزرگترين قدرت نظامي غيرعضو ناتو نيز مخالف جنگ با عراق است.
در اين دوره، روسيه در قامت يک بازيگر مستقل بينالمللي، به عنوان کشوري با قدرت برتر هستهاي شناخته ميشد که نقش مهمي در تحولات جهاني به ويژه مناطق خاورميانه، آسياي مرکزي و قفقاز ايفا ميکرد. از اين رو کرملين تلاش کرد ضمن گسترش روابط با اتحاديه اروپا و امريکا و ايفاي نقش مؤثرتر در معادلات جهاني، همچنان از نظر استراتژيکي مستقل از آنها باشد. در واقع روسيه از يک سو به دليل مشکلات اقتصادي مجبور به تعامل مداراگونه با غرب بود و از سوي ديگر خواستار تعديل يکجانبهگرايي ايالات متحده شد و در اين راه توانست از همراهي کامل با واشنگتن در مسائل گوناگون سر باز زند و براي تثبيت هژموني واشنگتن در سطوح منطقهاي و جهاني مانعتراشي کند. مخالفت روسيه با حمله يکجانبه امريکا به عراق و همکاريهاي تسليحاتي و هستهاي با ايران را ميتوان از نمونههاي مهم اتخاذ سياستهاي چالشانگيز کرملين در قبال کاخ سفيد به شمار آورد.
3. دوران خوشبيني به روابط
روابط روسيه و امريکا با روي کار آمدن باراک اوباما وارد مرحلهاي جديد شد که در آن صحبت از شروع مجدد روابط به ميان آمد. در آن زمان کاخ سفيد اميدوار بود که ازسرگيري روابط با روسيه دستکم سه پيامد مثبت براي امريکا داشته باشد:
نخست، پيمان کاهش تسليحات موسوم به «استارت جديد» به امضاي طرفين برسد.
دوم، مسکو در تحريم ايران به همکاري با امريکا بپردازد.
سوم، عبور کالاهاي نظامي امريکا از قلمرو روسيه به افغانستان تسهيل شود.
بر اين اساس بهرغم آنکه در آغاز امريکا به اهداف خود دست يافت، به مرور زمان روسها از همين اهداف امريکا به عنوان اهرمي براي اعمال فشار به دولت اوباما استفاده کردند؛ به نحوي که پس از مدتي، سطح روابط دو طرف کاهش يافت و به دوران قبل از شروع مجدد بازگشت. البته در اين بين سران دو کشور همچنان سعي ميکردند روابط خود را بدون تنش و در سطحي عالي جلوه دهند. برای نمونه باراک اوباما، رئيسجمهور امريکا، اعلام کرد که در روابط روسيه و امريکا پيشرفتهاي زيادي حاصل شده است. وي توسعه روابط دو کشور را مرهون برنامههاي اقتصادي میدانست و معتقد بود روسيه از پتانسيل بسيار خوبي در حوزه منابع طبيعي و معادن نظير نفت و گاز برخوردار است. به اعتقاد اوباما اگر دو کشور به عنوان شرکاي نزديک، همکاري داشته باشند، ميتوانند تجارت خود را نيز توسعه دهند (صداي روسيه، 3/8/2011). از سوي ديگر دميتري مدوديف، رئيسجمهور روسيه، از نقش امريکا در الحاق روسيه به سازمان تجارت جهاني (WTO) ابراز رضايت ميکرد (خبرگزاري ريانووستي، 12/5/1390).
اگرچه سران دو کشور ابراز خشنودي و تمايل به تقويت روابط خود ميکردند، واقعيت چيزي فراتر از تعارفهاي ديپلماتيک بود و روابط روسيه و امريکا آنگونه که باراک اوباما انتظار داشت، رو به بهبود نرفت. در نهايت روند ازسرگيري روابط که با روي کار آمدن اوباما در کاخ سفيد آغاز شده بود، به دست فراموشي سپرده شد.
4. دوران تنشهاي فزاينده
انتخابات رياستجمهوري روسيه و روي کار آمدن مجدد پوتين به عنوان رئيسجمهور، نقطه آغاز تنشهاي لفظي ميان روسيه و امريکا بود که با رويکرد متفاوت دو کشور در خصوص مسائل مختلف دوجانبه و جهاني، ابعاد پيچيدهتري يافت و مسکو و واشنگتن را وارد دوران تنشهاي فزاينده کرد. علت اصلي اين تنشها را ميتوان مسائل زير دانست:
نخست آنکه انتخابات رياستجمهوري روسيه که به پیروزي پوتين و نارضايتي مخالفان وي انجامید، به عاملي براي مداخله امريکا در روسيه تبدیل شد. به اين ترتيب امريکا که همواه روسيه را به خلف وعده در مورد اصلاحات دموکراتيک متهم ميکرد و طي سالهاي گذشته نشان داده بود تمايل زيادي براي استفاده از حربه دموکراسي و حقوق بشر برای دخالت در امور داخلي روسيه دارد، هم در جريان انتخابات دوماي سال 2011 و هم انتخابات رياستجمهوري سال 2012 روسيه به دخالت پرداخت. بر اين اساس در حالي که هزاران نفر در اعتراض به نتيجه انتخابات مجلس و نامزدي مجدد پوتين در انتخابات رياستجمهوري روانه خيابانهاي مسکو و سن پترزبوگ شده بودند، ايالات متحده از فرصت انتخابات و اين اعتراضات برای دخالت خارجي در اين کشور استفاده کرد. همين امر موجب شد که ولاديمير پوتين ايالات متحده را متهم کند که به اعتراضات دامن ميزند.
دوم آنکه موضوع استقرار سامانه دفاع موشکي به روابط دو طرف لطمهاي جدي زد و به چالشي لاينحل با تنشهاي لفظي و تهديدهاي متقابل منجر شد؛ چنانکه روسيه هشدار داد که امريکا و ناتو با استقرار سپر پدافند موشکي در اروپا موجب به راه افتادن مسابقه تسليحاتي جديد ميشوند. روسها به قدري اين موضوع را حياتي ميدانستند که بارها اقدامات امريکا و ناتو را در اين خصوص به جنگ سرد جديد تعبير کردند و از اقدامات مشابه سخن گفتند که البته برخي از آنها همانند نصب موشکهاي دوربرد در کالينينگراد اجرايي شدند. به اين ترتيب توافق نكردن دو طرف درباره سپرهاي موشکي به مسئلهاي بسيار جدي تبدیل شد که همکاريهاي امنيتي و راهبردي دو کشور را تا حد زيادي مختل کرد.
وجود چنین مشکلات و چالشهایي در روابط روسيه و امريکا موجب افزایش اختلاف نظر ميان طرفين و در مواردي همکاري كردن در مسائل مهم بينالمللي شد. برای مثال، بهرغم آنکه همکاري متقابل مسکوـ واشنگتن در زمينه مسائل افغانستان و کره شمالي بسيار مهم بود، جغرافياي اين همکاري چندان توسعه يافته نبود و تنها شامل موارد معدودي ميشد. در اين بين وقوع تحولات انقلابي در برخي کشورهاي خاورميانه و شمال افريقا، به ويژه بحران سوريه، به واگرايي مسکو و واشنگتن و اتخاذ مواضع ناهمسوی آنها انجامید.
اوکراين نقطه اوج تنشهاي روسيه و امريکا
به رغم وجود اختلافات اساسي در روابط مسکو و واشنگتن، ولادیمیر پوتین و باراک اوباما در 17 ژوئن 2013 بیانیه مشترکی امضا کردند که در آن ایالات متحده امریکا و فدراسیون روسیه آمادگی خود را برای تشدید همکاریهای دوجانبه بر اساس احترام متقابل، برابری و احترام واقعی به منافع یکدیگر اعلام کردند. با اين حال نه تنها مفاد اين بيانيه هيچگاه اجرايي نشد، بلکه در سال 2014 روابط دو کشور به شکلي غیرمنتظره متشنج شد. علت اصلي اين تغيير رويکرد، وقوع بحران اوکراين و منافع متضاد روسيه و امريکا در اين کشور بود.
اوکراين از زمان استقلال از اتحاد جماهير شوروي، با چالشهاي زيادي در حوزه مسائل اجتماعي، اقتصادي، سياسي و امنيتي مواجه بوده است. اين چالشها که بخشي به مسائل داخلي و بخشي به رقابتهاي بينالمللي مربوط ميشوند، اوکراين را کشوري بيثبات و ناامن کردهاند که در آن قدرت سياسي به سادگي به چالش کشيده ميشود و حکومتها ثبات و پايداري چندان زيادي ندارند. در اين بين دوگانگيهاي هويتي و نژادي داخلي و شکافهاي موجود ميان روستبارها و اوکراينيتبارها باعث شده است که فضاي مساعدي براي بازيگران خارجي در اين کشور فراهم شود؛ به نحوي که در تمام سالهاي پس از فروپاشي شوروي، روسيه در يک سو و کشورهاي اروپايي و امريکا در سوي ديگر به رقابت با يکديگر پرداختهاند. براثر اين رقابت گاهي نخبگان نزديک به روسيه و گاهي نيز افراد نزديک به غرب موفق به تصاحب قدرت شدهاند. نمونه عيني اين شرايط را ميتوان در جريان انقلاب نارنجي سال 2004 و تحولات سال 2014 مشاهده کرد که در هر دو مورد، با تحريک و حمايت مستقيم امريکا، قدرت از دست روسگراها خارج و به دست غربگراها سپرده شد.
با اين اوصاف ميتوان تحولات اوکراين و مسائلي مانند تغيير رژيم و همچنين تبعات بعدي آن نظير جدايي شبهجزيره کريمه و تداوم ناآرامي، بيثباتي و جنگ در مناطق شرقي و جنوبي اين کشور را نمونهاي جدي از منافع متعارض روسيه و امريکا در نظام بينالملل تلقي کرد. به منظور درک بهتر اهميت و نقش اوکراين در روابط روسيه و امريکا و همچنين تأثيراتي که اين بحران بر روابط طرفين گذاشته است، به بررسي پيوندها و منافع مسکو و واشنگتن در اين کشور میپردازیم.
1. منافع روسيه در اوکراين
اوکراين از چند جهت براي روسها اهميت زيادي دارد:
الف) از لحاظ تاريخي، روسها به کييف به مثابه خاستگاه تاريخي خود که اولين دولت روس در آن شکل گرفته است، مينگرند. اوکراین برای قرون متمادی جزیی از خاک روسیه بوده و تاریخ هر دو کشور در هم تنیده شده است. همچنين پارهای از مهمترین نبردهای تاریخی در راه آزادسازی روسیه با «نبرد پولتاوا» در سال 1709 رقم خورده که در خاک اوکراین اتفاق افتاده است.
ب) از لحاظ مذهبي، کييف خاستگاه و محل بنيان کليساي ارتدوکسِ روسيه محسوب ميشود.
ج) از لحاظ هويتي و فرهنگي، نزديک 20 درصد از جمعيت روسزبان اوکراين در بخشهاي شرقي اين کشور پيوندهاي فرهنگي، مذهبي و زباني با روسيه دارند.
د) از لحاظ اقتصادي، درصد زيادي از صنايع سنگين و مادر اتحاد جماهير شوروي در اوکراين وجود داشت و پس از فروپاشي به اوکراين تعلق گرفت. همچنين حدود 80 درصد گاز طبيعي و 75 درصد نفت خام روسيه به وسيله اوکراين به اتحاديه اروپا صادر ميشود. گاز صادراتي روسيه به اروپا از طريق 12 خط لوله گازي انتقال ميیابد که 5 خط لوله از خاک اوکراين ميگذرد. از سوي ديگر، حضور اوکراين در پروژه اتحاديه گمرکي اوراسيا براي روسيه حايز اهميت است؛ بنابراين روسها از لحاظ اقتصادي توجهی ويژه به اوکراین دارند و اين کشور دارای 44 ميليون نفر جمعیت در سواحل شرقي و غربي درياي سياه، مهمترين کشور اروپاي شرقي براي روسيه از نظر اقتصادي به شمار ميآيد. البته اوکراين نيز وابستگي شديدي به اقتصاد روسيه دارد و مبادلات گستردهاي با روسها انجام میدهد.
ه) از لحاظ راهبردی، اوکراين طي 4 قرن گذشته، نقش حایل اروپا و روسيه را ايفا کرده و پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي نيز مرز اتحاديه اروپا با روسيه بوده است. بنابراين اوکراين به عنوان سنگرگاه روسيه در برابر ناتو و همچنين ديوار دفاعي شرقي روسيه عليه اروپا عمل کرده است. در واقع اوکراين براي روسيه، علاوه بر رقابت ژئوپليتيک، در حوزه ژئواستراتژيک هم مطلوبيت راهبردي داشته؛ زيرا ناوگان دريايي روسيه در درياي سياه نيز در بندر سواستوپل در شبهجزيره کريمه مستقر بوده و اين مکان براي روسيه اهميت راهبردي داشته است (بهمن، 1393: 56).
با توجه به موارد یادشده، اکثر استراتژيستها معتقدند روسيه با اوکراين يک قدرت جهاني است و روسيه بدون اوکراين، چيزي فراتر از قدرتی منطقهاي نيست. لذا از ديد راهبردي، اوکراين در کانون تمرکز مسکو است؛ از اين رو مقامات روسيه تحولات اخير در «کييف» را غيرقابل قبول، اقدام کودتايي و افراطگرايانه توصيف کردند و برکناري يانوکويچ از قدرت را «انقلاب قهوهاي» يا «انقلاب فاشيستي» ناميدند و پيروان «استفان باندرا»[2] را پيروز محض اين جريان تلقي کردند. بر اين اساس روسها معتقدند رويکرد غرب در مورد اوکراين با دو روش «گسترش اتحاديه اروپا» موسوم به «برنامه مشارکت شرقي» (که موجب افزايش نفوذ بروکسل ميشود) و کاهش نفوذ روسيه و تشويق برای پيوستن به ناتو صورت ميگيرد.
از اين رو مسکو معتقد است که اوکراين در نوک پيکان تقابل روسيه با غرب قرار دارد و اگر کييف به اتحاديه اروپا ملحق شود، ساير کشورهاي حوزه شوروي سابق نيز به تدريج از حوزه نفوذ کرملين خارج خواهند شد. در واقع پيوستن اوکراين به اتحاديه اروپا، نه تنها روسيه را با ناتو هممرز ميکند، بلکه عملاً طرح ولاديمير پوتين براي تشکيل بلوکي به رهبري مسکو را به خطر مياندازد؛ زيرا اگر اوکراين از اين بلوک ژئوپليتيک خارج شود، فقط کشورهاي استقلاليافته شوروي سابق که اکثراً حکومتهاي ديکتاتوري دارند، در آن حضور خواهند داشت. بيشک چنين امري براي وجهه بينالمللي اتحاديه ارواسيايي پوتين مطلوب نخواهد بود. در اين راستا مسکو خواهان دولتي روسگرا در اوکراين است و لذا کشوري غربگرا و عضو ناتو را تحمل نخواهد کرد.
2. بلندپروازيهاي امريکا در اوکراين
در حالي که انقلاب اکتبر 1917 روسیه بخش بزرگی از کشورهای جهان را از منطقه تحت نفوذ سرمایهداری جهانی خارج کرد، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 فرصتی استثنایی برای گسترش نفوذ قدرتهای غربي بود. در سال 2004 امریکا و سایر کشورهای غربی از انقلاب نارنجی در اوکراین حمایت مالی و سیاسی کردند که باعث به قدرت رسیدن احزاب و گروههای طرفدار غرب در اوکراین شد؛ اما به علت مسائل و درگیریهای داخلی، حکومت طرفداران غرب مدتی کوتاه نپایید. در سال 2008 تلاشهای جرج بوش برای پیوستن اوکراین و گرجستان به ناتو شکست خورد؛ اما بحران اخیر در اوکراین بهترین فرصت برای امريکاست که اوکراین را از بلوک روسیه خارج و متحد خود کند.
اوکراين براي امريکا از لحاظ اقتصادي و ژئوپلیتيکي حایز اهميت است، زيرا دومين کشور پهناور در اروپاست و از لحاظ جغرافيايي در مجاورت روسيه قرار دارد. بنابراين نفوذ ايالات متحده در اوکراين نه تنها از لحاظ اقتصادي ميتواند بازاري گسترده براي کالاهاي امريکايي باشد، بلکه به منزله پيشروي به سوي مرزهاي روسيه است. بر اين اساس امريکا در راستاي سياست سنتي خود مبني بر رقابت ژئوپلیتيک با روسيه و گسترش نفوذ در کشورهاي استقلاليافته از شوروي، اوکراين را عرصه مناسبي براي بسط حضور خود در خارج نزديک روسيه تلقي ميکند.
از اين رو ايالات متحده امريکا يکي از مهمترين بازيگران خارجي حاضر در بحران اوکراين محسوب ميشود. همانگونه که امريکا در انقلاب رنگي اوکراين در سال 2004 به عنوان حامي جناحهاي ضد روس توانست دولتي حامي غرب و مخالف مسکو را به قدرت برساند، در تحولات سال 2014 اوکراين نيز به صراحت از آشوب در اين کشور و براندازي دولت قانوني يانوکويچ حمايت کرد.[3] از نظر امريکاييها، تحولات اوکراين گامي برای تکامل انقلاب رنگي سال 2004 به شمار ميآمد. همچنين بسياري از مقامات سياسي و تحليلگران امريکايي تحولات اوکراين را پايان نهايي جنگ سرد ناميدند.
به هر رو بهرغم آنکه باراک اوباما در روز نخستِ به قدرت رسيدن مخالفان اوکرايني اعلام کرد که اوکراين صفحه بازي شطرنج سياسي دوران جنگ سرد نيست و لزومي ندارد که کرملين خود را بازنده اين مبارزه تصور کند، اما به دنبال انضمام شبهجزيره کريمه به روسيه، هشدار داد که مداخله نظامي مسکو در اوکراين هزينههايي همراه خواهد داشت.
گزينه امريکا در قبال بحران اوکراين، حرکت به سوي «استراتژي تعادل قدرت» بود. بر اساس اين استراتژي، امريکا از طرحها و شرايطي که در هر منطقه وجود دارد براي توسعه هژموني خود استفاده میکند و مانع فعاليت گروههايي ميشود که ميتوانند منافع امريکا را تهديد کنند. با اين حال تحولات بعدي اوکراين و جدايي شبهجزيره کريمه نشان داد که کاخ سفيد بهرغم برآوردهاي اوليه، با واکنش غيرقابل پيشبيني کرملين مواجه شده و به موفقيتي که انتظار داشته، دست نيافته است (بهمن، 1393: 58).
پيامدهاي رويارويي روسيه و امريکا در اوکراين
در سال 1997 زبیگنیو برژینسکی[4] در کتاب خود با عنوان شطرنج بزرگ تأکيد کرد که بدون حضور اوکراین، تمام تلاشهای مسکو برای بازسازی نفوذ خود در قلمرو سابق اتحاد جماهیر شوروی شکست خواهد خورد. ایده اصلی این کتاب این بود که امریکا تنها زمانی میتواند جایگاه خود را به عنوان تنها ابرقدرت جهانی تثبیت کند که بتواند مانع ظهور ابرقدرتی در منطقه اوراسیا شود. رابرت گیتس[5] در مقالهای که درباره بحران اوکراین منتشر کرده، چنین مینویسد: «پس از فروپاشی شوروی در سال 1991، دیک چنی که در آن زمان وزیر دفاع امریکا بود، اعتقاد داشت که باید کاری کرد فروپاشی شوروی به فروپاشی روسیه هم منتهی شود. به اعتقاد او، تنها با فروپاشی روسیه است که این کشور دیگر هیچگاه تهدیدی برای بقیه جهان نخواهد بود» (STOKES, 2014). این اظهارنظرها نه تنها بر ابعاد ژئوپلیتیکی بحران اوکراین سایه میافکند، بلکه رقابتهاي بينالمللي بر سر آن را نيز بازتاب ميدهد. در واقع آنچه در این بحران حایز اهمیت است، مسائل و مشکلات داخلی اوکراین یا مبارزه ضد فساد و دیکتاتوری نیست، بلکه در اصل نزاعی بینالمللی بر سر قدرت و نفوذ در منطقه است که روسيه و امريکا را به رويارويي با يکديگر کشانده است.
بر اين اساس بحران اوکراين باعث افزايش تنش لفظي ميان سران و مقامات سياسي روسيه و ايالات متحده امريکا شده است. سطح اين تنشهاي لفظي که به تهديد نيز آميخته است، از زمان فروپاشي شوروي تقريباً بيسابقه بوده است. به همين دليل بسياري از آغاز دوباره جنگ سرد سخن ميگويند. به هر حال اين نزاع پيامدهاي مهمي بر روابط دو طرف دارد:
1. تشديد رقابتهاي ژئوپليتيک در مناطق مختلف و راهبردي جهان
روسيه تلاش کرده است موضع خود در قبال تحولات اوکراين را به وقايع مشابه در خاورميانه، بالکان و ساير مناطق تشبيه کند که در تمام آنها غرب به ويژه امريکا دست به نوعي خرابکاري و آشوبسازي زده است. نتايج اتخاذ چنين سياستهايي از سوي امريکا تا حد زيادي مشخص بوده است؛ زيرا عموماً به جنگهاي داخلي خونين، سرازير شدن ميلياردها دلار به صحنه جنگهاي غيرضروري، ايجاد بحران مالي، تضعيف حاکميت تا مرز فروپاشي و نيرو گرفتن عوامل تروريستي در خلأهاي موجود سياسي و امنيتي انجامیده است. از نظر روسيه، وقوع چنين تحولاتي به صورت پي در پي در مناطق مختلف به اين معناست که تسلط و هژموني امريکا بر نظام جهاني از بين رفته و لذا واشنگتن در حال گذار از «ثبات مبتني بر سيطره» به «بيثباتي کنترلشده» است. چنين راهبردي، کشمکشهاي ژئوپليتيکي را تشديد ميکند و باعث تعميق مناقشات ميان کشورها و گروههاي قومي و مذهبي ميشود.
از اين رو اگر روسيه داخل مرزهاي خود باقي بماند، امريکا به قصد آشوبسازي به قلمرو این کشور و مناطق پيراموني آن نزديک خواهد شد. به همين دليل روسيه قصد دارد اين پيام را به امريکاييها بدهد که نه تنها مناطق پيراموني این کشور، بلکه ساير مناطق که براي امريکا نيز جنبههاي راهبردي دارند، ميتوانند صحنه رويارويي باشند. بازيگري فعال روسيه در خاورميانه در اين راستا قابل ارزيابي است و روسيه تلاش ميکند به امريکاييها تفهيم کند که ميتواند هم منافع امريکا را به چالش بکشد و به آنها آسيب وارد کند و هم جايگاه خود را به عنوان قدرتی جهاني تثبيت کند. به اين ترتيب روسيه با ارائه تعريف جهاني از بحرانهاي منطقهاي و ارتباط برقرار کردن ميان بحران اوکراين و خاورميانه، رويکرد راهبردي خود را در راستاي تضعيف منافع جهاني امريکا و کشاندن صحنه رويارويي به مکاني دور از قلمرو خود استوار کرده است. بر اين اساس روسها با اتخاذ سياستي فعال و در عين حال آسيب رساندن به منافع امريکا به ويژه در خاورميانه، سعي ميکنند غرب را تلويحاً تهديد و از دخالت در اوکراين بازدارند.
در مجموع بحران اوکراين باعث علنيتر شدن رقابتهاي ژئوپليتيک ميان روسيه و امريکا در مناطق مختلف جهان شده است که ميتوان به سياستهاي دو طرف در خصوص مسائل خاورميانه اشاره کرد. روسيه به گسترش روابط با کشورهايي مانند ايران، سوريه، عراق، مصر و همچنين حزبالله لبنان گرايش بيشتري پيدا کرده است. اين مسئله را ميتوان در امريکاي لاتين و افزايش مناسبات مسکو با کشورهاي اين حوزه نيز مشاهده کرد. همچنين مسکو به انحای مختلف دست به حمايت از راستگراها و چپگراها در کشورهاي مختلف اروپايي زده که چنين امري ممکن است در آينده فضاي اروپا را به نفع روسيه تغيير دهد.
2. عيان شدن ناتواني امريکا در کنترل و مديريت بحرانهاي بينالمللي
از زمان شروع بحران اوکراين، امريکا به انحای مختلف تلاش کرده است در جايگاه هژمونی مسلط به ايفاي نقش بپردازد. امریکا صرفنظر از نقشي که در تغيير نظام سياسي اوکراين داشت، به هيچ وجه نتوانست در برابر اقدامات مسکو، شرايط را تحت کنترل خود درآورد. برخلاف روسيه که با الحاق کريمه به خاک خود موفق شد يک شبهجزيره ژئواسراتژيک را به دست آورد، امريکا تنها به اعمال تحريم عليه مسکو پرداخت.
راهبرد اصلي امريکا در خصوص اوکراين، اعمال تحريمهاي اقتصادي عليه روسيه است. در اين راستا امريکا دستکم از دو تاکتيک استفاده ميکند:
الف) ضربه به اقتصاد روسيه: اين تاکتيک به واسطه اعمال تحريمهاي وارداتي و کاهش قيمت انرژي اتخاذ شده و تا حدي توانسته است اقتصاد روسيه را متزلزل کند و موجب کاهش ارزش روبل در برابر ساير ارزهاي بينالمللي شود.
ب) دسترسي نداشتن روسيه به فناوري غرب: در حالي که روسيه برای مدرنيزه کردن صنعت و نيز توسعه حفاري منابع انرژي خود در مناطق مرزي قطب شمال به فناوری نياز دارد، امريکا تلاش ميکند شرکاي خود را قانع سازد تا از همکاري تکنولوژيکي با روسيه پرهيز کنند.
همچنين واشنگتن از وضع تحريمها دستيابي به چند هدف اصلی را مد نظر داشت:
ـ ضربه وارد کردن به حلقه دروني دوستان پوتين و کم کردن اطمينان آنها به رهبرشان؛
ـ از هم پاشيدن ساختارهاي قدرت و واحدهاي بزرگ تجاري روسيه؛
ـ تحريک خشم مردم و به طور ايدهآل، تحريک سياستمداران افراطي براي سرنگوني رژيم پوتين (Тренин, 2014).
به نظر ميرسد امريکا در دستيابي به اهداف یادشده با چالشهاي فراوانی مواجه است و درباره اثرگذاري تحريمها، ترديدهايی جدي وجود دارد. در واقع به دليل کم بودن حجم معاملات تجاري بين دو کشور (۲۶ ميليارد دلار در سال ۲۰۱۳)، امریکا ظرفيت محدودي براي آسيبرساني مستقيم به اقتصاد روسيه دارد و براي موفقيت به شدت متکي به متحدان اروپايي خویش است که تجارت چشمگیری (۴۴۰ ميليارد دلار در سال ۲۰۱۳) با روسيه دارند (Тренин, 2014). با اين حال منزوي کردن کشور بزرگي چون روسيه کار دشواري است. تلاش براي محدود کردن دسترسي روسيه به بازارهاي مالي يا فناوریهای نوين باعث واکنش کشورهاي کلان خارج از اردوي غربي میشود و شکلگيري مراکز قدرت جايگزين را تسريع ميکند؛ در حالي که امريکا خواهان تسريع اين روند نيست. بنابراين نميتوان انتظار داشت که تحريمها به صورت کامل به اجرا درآيند يا به اقتصاد روسيه ضربهاي اساسي وارد کنند.
در اين بين حتي اگر تحريمها به صورت کامل اجرايي شوند، روسیه با نظارت فعالیت بانکهای داخلی و فراهم کردن امکان دریافت وام از بانکها برای شرکتهای داخلی میتواند اوضاع را تحت کنترل درآورد. بررسی زیرساختهای مالی روسیه نشان میدهد که سطح بدهیهای 13.4 درصدي این کشور در مقایسه با تولید ناخالص داخلی بسیار پایین است و کسری بودجه 0.5 درصدي نیز در مقایسه با تولید ناخالص داخلی رقم قابل توجهی نیست. از سوی دیگر، روسیه هیچ نیازی به واردات مواد اولیه ندارد و برای استفاده از هر گونه فناوری خارجی میتواند از مهندسی معکوس استفاده کند. در مقابل حتی میتواند با فروش مواد خام اولیه اعتبار کافی به دلار یا به یورو کسب کند. جایگزینی کالاهای وارداتی با تولیدات داخلی روسی اقدامی کاملاً منطقی برای این کشور محسوب میشود. همچنین روسیه میتواند از شرایط قانونی به تعویق انداختن پرداخت بدهی استفاده کند که چنین اقدامی نظام بانکی غرب را با چالشهاي بسیار مواجه ميکند و همین مسئله نبرد اقتصادی امریکا و اتحادیه اروپا عليه مسکو را بیاساس میسازد (Escobar, 2014).
موارد فوق نشان ميدهد که راه انداختن جنگ اقتصادی علیه روسیه از طرف اتحادیه اروپا کاملاً بیمعناست. روسیه به طور مستقیم و غیرمستقیم بر بخش زیادی از عرضه نفت و گاز طبیعی (حدود ۲۵ درصد از عرضه جهانی) نفوذ دارد. ناآرامیها در خاورمیانه همچنان ادامه دارد و افريقا بیثبات است. در چنین شرایطی اگر اروپا بخواهد از باثباتترین تأمینکننده سوخت خود استقلال یابد، روسیه را به صادرات بیشتر انرژی به چین و باقی کشورهای آسیایی ترغیب میکند که به هيچ وجه براي اروپاييها منافع درازمدت در پي نخواهد داشت. از اين رو در حالي که واشنگتن سعی دارد با راهبردهای کنونی خود دست روسیه را از تجارت، نقل و انتقالات مالی، نظام بانکداری و بازارهای اعتباری غرب کوتاه کند، در این روند بيش از همه اتحادیه اروپا آسیب خواهد ديد. بر اين اساس عواقب اجرای اين راهبرد امريکايي در تضاد با منافع درازمدت اتحادیه اروپا قرار دارد و به احتمال زياد کشورهاي ميانهروی اروپا را مجاب ميکند که روابط خود را با روسيه سامان دهند. چنين امري بيانگر آن است که امريکا توان ائتلافسازي چندان زيادي عليه روسيه ندارد و در واقع توان کنترل و مديريت بحران اوکراين را از دست داده است.
3. قدرتنمايي روسيه در حوزه خارج نزديک
روسيه از زمان فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، کشورهاي استقلاليافته از اين اتحاديه کمونيستي را با عنوان «خارج نزديک» در سياست خارجي خود مورد شناسايي قرار داد و درصدد حفظ نفوذ سنتي خود بر اين کشورها برآمد. در واقع کشورهاي استقلاليافته از شوروي در حلقه اول منافع حياتي روسيه تعريف شدند و سياست حفظ نفوذ و مقابله با نفوذ و حضور غرب در اين کشورها به يکي از اولويتهاي اصلي سياست خارجي روسيه تبدیل شد. اگرچه اين سياست در برخي مقاطع همچون وقوع انقلابهاي رنگي در برخي از اين کشورها يا همکاري آنها با ناتو و امريکا تا حدي متزلزل شده، اما مسکو تلاش ميکند همچنان اين حلقههاي حياتي را تحت نفوذ خود نگه دارد.
در اين بين بحران اوکراين دو پيامد عمده در خارج نزديک داشت که به منافع امريکا در اين منطقه نيز مرتبط ميشد:
نخست آنکه روسيه با انضمام شبهجزيره کريمه به خاک خود و ناآرامسازي مناطق شرقي و جنوبي اوکراين، اين پيام را به ساير کشورهاي استقلاليافته از شوروي ارسال کرد که هرگونه تحرک آنها برای نزديکي به غرب ممکن است پيامدهاي خسارت باري همچون اوکراين داشته باشد. چنين پيامي به اين معناست که رهبران اين کشورها بايد مراقب رفتار خود با روسيه و امتيازات احتمالي به غرب باشند؛ در غير اين صورت با چالشهاي بيشماري نظير تجزيه، ناامني و بيثباتي مواجه خواهند شد.
دوم آنکه روسيه با قدرتنمايي در خارج نزديک، به ارسال اين پيام به غرب پرداخت که در حوزه منافع سنتي خود ميتواند دست به هر اقدامي از جمله تجزيه و ناامنسازي يک کشور بزند، بيآنکه امريکا و ساير متحدانش بتوانند اقدامي جدي در این خصوص انجام دهند. اين امر به آن معناست که روسيه قدرت برتر در منطقه اوراسيا محسوب ميشود و امريکا و کشورهاي اروپايي قادر به رقابت با روسيه در اين حوزه نيستند.
4. احياي هويت روسي
روسها پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي احساس تحقيرشدگي میکردند، اما تحولات اوکراين بار ديگر هويت روسي را احيا کرد. اين مسئله را نه تنها در روسيه، بلکه در بسياري از کشورهايي که در آنها روستبارها زندگي ميکنند، ميتوان مشاهده کرد. در اين بين احياي هويت روسي به دو شیوه بر روابط روسيه و امريکا تأثير ميگذارد:
نخست آنکه احياي هويت روسي ممکن است موجب تحريک روستبارها در جمهوريهاي استقلاليافته از شوروي شود و آنها را به اعمال ضد امريکايي در کشورهاي خود ترغيب کند. بيشک چنين امري منافع امريکا را در هر يک از اين کشورها به مخاطره میاندازد.
دوم آنکه اگر احياي هويت روسي به امپراتوري توسعهطلبانه روسيه مبدل شود، چنين ايدهاي ميتواند منافع ايالات متحده را در سراسر منطقه اوراسيا و حتي جهان تهديد کند. آنچه این ايده را تقويت ميکند، تنها سياستهاي ولادیمير پوتين نيست، بلکه ديدگاه مردم روسيه نيز در اين خصوص تأثيرگذار است. برای نمونه بر اساس نظرسنجيای که 21 تا 24 نوامبر 2014 توسط مرکز لوادا در روسيه انجام شد، مردم روسيه در پاسخ به اين سؤال که «آيا به نظر شما روسيه در حال حاضر يک ابرقدرت محسوب ميشود؟» چنين پاسخ دادهاند:
|
مارس 1994 |
ژوئیه 2008 |
سپتامبر 2012 |
نوامبر 2014 |
بله |
14 |
49 |
48 |
68 |
خير |
72 |
31 |
37 |
19 |
بدون پاسخ |
13 |
20 |
15 |
12 |
(россиян считают Россию великой державой, 1.12.2014)
نتايج اين نظرسنجي نشان ميدهد که مردم روسيه در گذار از بحرانهاي دهه 1990 در حال حاضر خود را در جايگاه يک ابرقدرت ميبينند؛ به نحوي که اواخر سال 2014، حدود 68 درصد از مردم روسيه اعتقاد داشتند که کشورشان يک ابرقدرت است. این مسئله ممکن است موجب خيزش مجدد هويت روسي و در پي آن شکلگیری امپراتوري روسي شود و ايالات متحده را با چالشهاي زیادی مواجه کند.
5. رشد رويکردهاي منفي نزد افکار عمومي
افکار عمومي همواره يکي از بنيانهاي جهتگيري سياست خارجي کشورهاي مختلف هستند؛ به نحوي که عموماً کشورها سياست خارجي خود را همسو با افکار عمومي مردم خود تنظيم ميکنند يا تلاش دارند سياستهاي خود را نزد افکار عمومي بهگونهای ارائه دهند که براي آنها پذيرفتنی باشد. در اين بين بحران اوکراين باعث رشد رويکردهاي منفي نزد افکار عمومي مردم روسيه و امريکا به يکديگر شده است. برای مثال، نمودار زير بيانگر نوسانات رويکرد مثبت و منفي مردم روسيه به امريکا از آغاز دهه 1990 تا سال 2014 است.
اين نمودار نشان ميدهد بهرغم آنکه مردم روسيه در آستانه فروپاشي شوروي، ديدگاهي کاملاً مثبت به امريکا داشتند، در سال 2014 رويکرد آنها کاملاً متفاوت شده است.
احساسات ضد امريکايي در روسيه هم در زمان حيات اتحاد جماهير شوروي و هم در دوران پس از فروپاشي حکومت شوراها وجود داشته است؛[6] به نحوي که ناسيوناليستهاي توسعهطلب روس و کمونيستهاي باقيمانده از زمان اتحاد جماهير شوروي همواره موضعي ضد غربي و ضد امريکايي اتخاذ کردهاند؛ زيرا هنوز هم به دنبال شناسايي عوامل خارجي فروپاشي شوروي هستند و علاوه بر متهم کردن امريکا، در پي بازگرداندن قدرت و افتخار گذشتهاند. اين ذهنيت منفي پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي نيز ادامه پیدا کرده است و مردم روسيه سياست خارجي امريکا را تداوم راهبرد ضد شوروي تلقي و واشنگتن را به عنوان مهمترين رقيب روسيه در نظام بينالملل شناسايي کردهاند. اين روند به ويژه در سالهاي اخير با توجه به تکوين هويت ملي جديد روسيه که تا حد زيادي از سياستها و اقدامات ولاديمير پوتين نشئت ميگيرد، به رشد ديدگاههاي مليگرايانه انجامیده و باعث شده است که ايالات متحده در اذهان ملت روس مورد تجزيه و تحليل ويژهاي قرار گيرد (بهمن، 1387).
در واقع طي سالهاي گذشته مردم روسيه تحرکات ديپلماتيک و نظامي امريکاييها را به منظور سيطره و تفوق بر جهان ارزيابي کردهاند و هر روز بيش از پيش به سياستهاي واشنگتن واکنش نشان دادهاند. آنها معتقدند كه ايالات متحده سعي ميكند كشورهاي هممرز (خارج نزديك) را به «منطقه قرنطينه» عليه روسيه تبديل كند. آنها به تحولات در كشورهاي خارج نزديك در نتيجه انتخابات و راهپيماييهاي گسترده سوءظن پيدا کردهاند و اعتقاد دارند كه ممكن است در روسيه نيز چنين گزينهاي عملي شود. همچنين مردم روسيه در ساير مسائل و چالشهاي بينالمللي عموماً مواضعي ضد امريکايي اتخاذ کردهاند.
در اين بين تحولات سال 2014 به ويژه بحران اوکراين، نقش مهمي در اين تغيير رويکرد مردم روسيه به امريکا داشته است. بر اساس نظرسنجي که 21 تا 24 نوامبر 2014 توسط مرکز لوادا در روسيه انجام شده، مردم این کشور در پاسخ به اين سؤال که «به طور کلي نگرش شما به ايالات متحده امريکا چيست؟» چنين پاسخ دادهاند:
نگرش مردم روسيه به ايالات متحده امريکا در سال 2014
14 نوامبر |
14 سپتامبر |
14 ژوئیه |
14 مي |
21 تا 24 مارس |
7 تا10 مارس |
14 ژانويه |
|
1 |
1 |
2 |
3 |
1 |
2 |
2 |
بسيار عالي |
17 |
16 |
16 |
15 |
25 |
32 |
41 |
خوب |
42 |
43 |
34 |
40 |
41 |
44 |
36 |
بد |
32 |
30 |
40 |
31 |
20 |
12 |
8 |
بسيار بد |
9 |
10 |
9 |
11 |
13 |
10 |
13 |
بدون پاسخ |
(Отношение россиян к другим странам, 08.12.2014)
نتايج اين نظرسنجي نشان ميدهد که وجهه امريکا طي سال 2014 نزد بسياري از روسها تنزل پيدا کرد. با اینکه اوايل سال 2014، حدود 43 درصد مردم روسيه نگرشي مثبت به امريکا داشتند، اين رقم در پايان سال به 18 درصد رسید. همچنين در آغاز سال 2014، حدود 44 درصد از مردم روسيه نگرشي منفي به امريکا داشتند که اين رقم در پايان سال به 74 درصد افزايش پیدا کرد.
بررسي شرايط داخلي روسيه حکايت از آن دارد که بحران اوکراين باعث افزايش احساسات ضد امريکايي در اين کشور شده است. هر گاه در حمايت از سياستهاي پوتين در قبال اوکراين، تجمعي برگزار ميشود، حدود ۴۰ هزار نفر از حاميان و طرفداران وي جمع ميشوند. شرکتکنندگان در اين راهپيماييها را موتورسواران ميهنپرست افراطي، مستمريبگيران، کهنهسربازان، اعضاي سازمانها و نهادهاي دانشآموزي و دانشجويي و فعالان ديگر گروههاي طرفدار کرملين تشکيل ميدهند. بسياري از آنها پرچم روسيه در دست دارند و بسياري نيز تابلوهايي به دست ميگيرند که روي آنها شعارهايي نظير «مرگ بر امريکا!» يا «امريکا، جنگ را متوقف کن!» نوشته شدهاند (May, 2015)
از سوي ديگر نتايج نظرسنجيها در ايالات متحده نشان ميدهد که ديدگاه مردم امريکا نسبت به روسيه پس از بحران اوکراين به شدت منفي شده است. مطابق نظرسنجيای که مؤسسه گالوپ[7] در فوريه 2014 انجام داده، تقريباً دوسوم جمعيت امريکا به روسيه و رئيسجمهور پوتين نظر منفي دارند. از 1018 شهروند امريکايي که در سنجش شرکت کردند 60 درصد نسبت به روسيه نظر منفي و 34 درصد نظر مثبت داشتند. نظر اکثريت امريکاييها نسبت به پوتين هم «نامساعد» بود. اين بدترين نظر امريکاييها در مورد روسيه از سال 1999 به بعد، يعني پس از سر کار آمدن پوتين بوده است. براي مثال در سال 2012 فقط 44 درصد جمعيت آماري نسبت به روسيه نظر منفي داشت (Newsland, 2014). اين نظرسنجي در شرايطي انجام شده بود که روابط دو کشور در نتيجه حمايت روسيه از دولت سوريه و تصميم کرملين در مورد دادن پناهندگي موقت به ادوارد اسنودن، افشاگر امريکايي، شدت يافته بود و هنوز بحران اوکراين شروع نشده بود.
اما مطابق نظرسنجی ديگری که مؤسسه گالوپ در روزهای 8 تا 11 فوریه 2015، قبل از دستیابی به توافق آتشبس میان اوکراین و جداییطلبان طرفدار روسیه در منطقه شرقی این کشور انجام داده است، مردم امريکا، روسیه را دشمن شماره یک ناميدهاند. در حالي که در سال 2013، تنها 2 درصد امریکاییها روسیه را به عنوان بزرگترین دشمن کشورشان معرفی میکردند، در سال 2014 به علت تنش میان روسیه و ایالات متحده این میزان به 9 درصد افزایش یافت و در سال 2015 به 18 درصد رسیده است. همچنين امریکاییها به طور فزایندهای، قدرت نظامی روسیه را برای ایالات متحده تهدید میبینند. 49 درصد مردم امریکا در حال حاضر چنین دیدگاهی دارند، در حالی که سال 2014، حدود 32 درصد مردم این دید را داشتند. در اين بين 41 درصد مردم امريکا تهدید قدرت نظامی روسیه را نه حیاتی، بلکه مهم میدانند. این میزان در سال 2014، حدود 49 درصد بوده است. تنها 7 درصد مردم، روسیه را تهدید نمیدانند. این میزان در سال 2014، حدود 17 درصد بوده است. دید امریکاییها به روسها به بدترین حد خود در نظرسنجیهای گالوپ در 26 سال گذشته رسیده است. تنها 24 درصد از مردم دیدی مطلوب و 70 درصد دیدی نامطلوب به روسیه دارند. در طول دو سال اخیر در هر سال 10 درصد از محبوبیت روسیه کاسته شده است؛ در حالی که در سالهاي 2011 و 2012، دید امریکاییها به روسیه مثبت بود (Jones, 2015). بنابراين وقوع بحران اوکراين بيانگر آن است که ديدگاه مردم امريکا نسبت به روسيه پس از بروز و تداوم اين بحران به شدت منفيتر شده است.
بحران اوکراين و چشمانداز تعاملات آتي روسيه و امريكا
در حال حاضر روابط روسيه و امريكا به شدت پيچيده شده است و حتي ميتوان روابط دو طرف را پيچيدهتر از زمان جنگ سرد دانست؛ زيرا در زمان جنگ سرد، ميان مسکو و واشنگتن مکانيزم مشاوره و مذاکرات دوجانبه وجود داشت که طي چندين سال تجربه شده بود. به عبارت ديگر، در زمان جنگ سرد، مبنايي که بر اساس آن روابط دو طرف شکل ميگرفت، کاملاً مشخص و قابل فهم بود؛ در حالي که در حال حاضر نه تنها آن مبنا و اصول از بين رفته، بلکه عملاً هيچ قاعدهاي جايگزين آن نشده است. علاوه بر اين، تلاشهايي که برای ايجاد مبناي جديد به شکل ساختارهاي بيندولتي چندمنظوره صورت گرفته چندان موفقيتآميز نبوده است. در واقع طي سالهاي گذشته، روسيه و امريکا نتوانستهاند روابطی چندلايه مبتني بر شراکت راهبردي را پيريزي کنند تا از اين طريق در مواقع بحراني، از خود انعطاف نشان دهند. اين امر باعث شده است که روابط دو کشور همچون گذشته به شرايط سياسي وابسته باشد و با تغيير افراد و دولتها، دستخوش تحول و دگرگوني شود؛ به نحوي که اگر در آينده يک جمهوريخواه محافظهکار به کاخ سفيد راه يابد، همچنان اين امکان وجود دارد که حتي دستاوردهاي بزرگ روابط مسکو و واشنگتن مانند توافقنامه استارت 3 را ملغي کند.
مشکلات زيربنايي یادشده در شرايطي روابط امريکا و روسيه را تهديد ميکند که عملاً دو کشور با چالشهاي روزمره بيشماري مواجه هستند. در روسیه، تئوریهای توطئه مختلف مربوط به حوادث اوکراین ایجاد شده است که بسیاری از آنها بر نقش محوری ایالات متحده امریکا در توطئه جهانی علیه روسیه تمرکز دارد. در نتیجه روابط بین روسیه و امریکا اقدامی تلافیجویانه شده است؛ به خصوص که سیاستها و دستورعملهای امریکا سؤالهایی را درباره جنگ سرد و بازگشت سیاستهای مقابله با روسیه و برنامههای تجدیدنظرطلبی مسکو ایجاد کرده است (Huravleva, 2015).
بر اين اساس به نظر ميرسد در آينده روابط روسيه و امريكا، دستكم سه سناريوي كلي وجود داشته باشد كه هر يك از آنها ميتواند بر آينده نظام بينالملل بسیار تأثيرگذار باشد. اين سناريوها عبارتاند از:
1. مشاركت استراتژيك
مطابق اين سناريو، روابط روسيه و امريكا به بهترين حالت ممكن خواهد رسيد. سرفصل آغاز اين سناريو، گسترش روابط اقتصادي ميان دو طرف است كه ميتواند به مشاركت استراتژيك در خصوص مسائل عمده جهاني ختم شود. اين سناريو كه در گذشته از سوي ديميتري مدوديف و باراك اوباما، رؤساي جمهور روسيه و امريكا، پيگيري ميشد، با چالشهاي زيادي مواجه است و عملي شدن آن در سالهاي نزديك، تقريباً نامحتمل به نظر ميرسد. در واقع در روابط روسيه با امريکا، آنقدر موارد اختلافزا وجود دارد که طرفين نتوانند به شراکت راهبردي دست پيدا کنند. مسائلي همچون افزايش نفوذ امريکا در آسياي مرکزي و قفقاز، گسترش ناتو به شرق و استقرار سامانه دفاع موشکي در شرق اروپا، از مهمترين مواردي است که جنبه امنيتي و حتي حياتي در روابط دو کشور پيدا کرده است. در اين بين وقوع بحران اوکراين که باعث افزايش تنش ميان مسکو و واشنگتن شده مزيد بر علت بوده و روابط دو طرف را به شدت تيره کرده است.
2. جنگ سرد جديد
در اين سناريو، روابط دو كشور چنان سرد و تيره ميشود كه يادآور بازگشت به دوران جنگ سرد است. روابط روسيه و امريكا در اواخر دوره رياستجمهوري بوش به سمت اين سناريو در حركت بود. با وقوع بحران اوکراين و شدتگيري آن چنين گرايشي در روابط مسکو و واشنگتن ديده شد. به نظر ميرسد هم در امريكا و هم روسيه طرفداران جنگ سرد مترصد فرصتي هستند كه روابط مسكو و واشنگتن را تيره کنند. با اين حال بايد توجه کرد که جنگ سرد بر مبناي دو پايه «منازعه ايدئولوژيک» و «رقابت ژئوپليتيک» استوار بود؛ در حالي که در شرايط فعلي عملاً پايه منازعه ايدئولوژيک در روابط روسيه و امريکا وجود ندارد. البته همچنان رقابت ژئوپليتيک ميان دو کشور وجود دارد که بحران اوکراين نيز يکي از جنبههاي آن محسوب ميشود. از اين رو با توجه به غيبت عنصر ايدئولوژيک و فعال بودن گسل رقابت ژئوپليتيک نميتوان از وقوع جنگ سرد جديد سخن به ميان آورد.
3. همكاري تاكتيكي و منازعات محدود
غرب باید در حالی در برابر ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، مقاومت کند که این کشور قاعده تصرف نكردن کشوری دیگر را که از دوران 1945 به بعد وضع شد، زیر پا گذاشته است. علاوه بر این، غرب نمیتواند روسیه را به طور کامل منزوی کند، چون با این کشور در زمینههای امنیت هستهای، عدم اشاعه، ضد تروریسم، قطب شمال و مسائل منطقهای مانند ایران و افغانستان، منافع مشترک دارد (Nye, 2014). از اين رو همکاری نكردن امریکا و روسیه ممکن است حل مشکلات اساسی بینالملل همچون عدم اشاعه هستهای یا محافظت از محیط زیست را متوقف یا منتفی سازد. بر اين اساس، روسيه و امريكا در بسياري از موارد مهم به همكاري با يكديگر ميپردازند و در عين حال، منازعات خود را به خصوص در مباحث امنيتي و مسائل مرتبط با حوزه نفوذ يكديگر حفظ خواهند كرد. در واقع روابط روسيه و امريكا ميان درجهاي از همكاري تاكتيكي و منازعات محدود در نوسان خواهد بود. مطابق اين سناريو، اساس سياست خارجي امريکا در قبال روسيه را چهار مؤلفه زير شکل ميدهد:
الف) روسيه فضاي شوروي سابق را به عنوان حوزه منافع حياتي خود تعريف کرده که چنين امري خلاف منافع ايالات متحده امريکاست.
ب) مسکو تلاش ميکند به سيستم ژئوپليتيکي مناطق نفوذ بازگردد که مدل مطلوب قدرتهاي بزرگ در قرن نوزدهم بود، اما ايالات متحده برداشت جديدتري از نظام بينالملل دارد و از اصطلاح جهان مدرن استفاده ميکند.
ج) روسيه همچنان به راهبرد امنيتي خود مبني بر استفاده از تسليحات اتمي در برابر تهديدها تأکيد ميکند که چنين امري براي اجراي برنامههاي امريکا مانعی بزرگ به شمار ميآيد.
د) فعاليتهاي اطلاعاتي و امنيتي روسيه هنوز عليه ايالات متحده امريکاست و چنين امري ميتواند پيامدهاي زيادي براي نيروهاي نظامي امريکا داشته باشد (Орлова, Казанцев и Мизин, 2013: 19).
به رغم وجود مؤلفههاي یادشده، به نظر ميرسد ايالات متحده سياست بلندمدتي در مورد روسيه نداشته باشد؛ از اين رو خطمشي امريکا در آينده نزديک تحت تأثير مشکلات و ملاحظات جهاني تعيين ميشود. اين امر به آن معناست که امريکا دوباره به کمک مسکو براي حل و فصل بسياري از مسائل جهاني نياز خواهد داشت. علاوه بر اين، روسيه و غرب تجربه ديرينه بحران در روابط دوجانبه را دارند و امور جاري، از چارچوب تاريخي معمولي فراتر نرفته است. بايد توجه کرد که روابط روسيه و امريکا در دوران جنگ سرد بسيار خصمانهتر از زمان حاضر بوده است (Сушенцов, 2014).
به هر روي مرحله کنوني روابط روسيه با غرب که در قالب «رقابت» تعريف ميشود، با مرحله قبلي که در قالب «همکاري و ناديده گرفتن گزينشي» تعريف ميشد، براي روسيه تفاوت چنداني ندارد و به همين دليل مسکو به مبارزه رقابتي ادامه ميدهد؛ به خصوص که هنوز اختلاف در مورد نقش ناتو در امنيت اروپا برطرف نشده است. استقرار پدافند ضد موشکي امريکا در اروپا همچنان سبب رنجش مسکو است و واشنگتن قصد دارد دسترسي روسيه به فناوريهاي نوين را محدود کند. از نظر روسها، موارد تبعيض نسبت به شرکتهاي حوزه انرژي روسيه در بازارهاي امريکا و اتحاديه اروپا، از خيلي وقت پيش شروع شده است و ارتباطي به تحريمهاي وضعشده در قبال اوضاع اوکراين ندارد (Сушенцов, 2014)؛ چنانکه امريکا و اتحاديه اروپا پيشتر بدون دشمن تلقي کردن روسيه، از رژيمهاي ضد روسيه در جوار مرزهاي آن حمايت ميکردند؛ در حالي که اين خطمشي با بازرگاني فعال، سرمايهگذاريهاي متقابل و همکاري در مورد افغانستان، ايران، سوريه و کره شمالي و همچنين در بهرهبرداري از فضا، مبارزه با تروريسم و مقابله با قاچاق غيرقانوني مواد مخدر از سوي روسيه همراه بوده است. در واقع به رغم آنکه روسيه در زمينههاي فوق به همکاري با غرب ميپرداخت، همواره با برخورد گزينشي و غيردوستانه امريکا و برخي کشورهاي اروپايي مواجه ميشد.
به رغم وجود چنين فضايي در روابط روسيه و غرب، در وضع کنوني به نظر ميرسد روسيه هدف راهبردي رويارويي با غرب را پيش روي خود قرار نداده و قصد ندارد خود را منزوي کند. در واقع هم روسيه هم امريکا به رغم رقابتي که با يکديگر در عرصههاي مختلف دارند، نيازمند همکاري در بسياري از حوزهها هستند. به همين سبب به نظر ميرسد همچنان سناريوي همكاري تاكتيكي و منازعات محدود در روابط روسيه و امريکا از اعتبار بيشتري برخوردار باشد.
نتيجهگيري
روسيه به دنبال ايفاي نقش مؤثر در معادلات جهاني و ارتقای جايگاه خود در نظام بينالملل است و براي دستيابي به چنين هدفي، رشد اقتصادي و گسترش حوزه نفوذ در مناطق گوناگون جهان را در اولويت سياست خارجي خود قرار داده است. ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، طی یک دهه گذشته تلاش کرده است هم جهان و هم هموطنان خود را متقاعد کند که روسیه یک قدرت بزرگ احیاشده است. در این زمینه استعداد بیمانند وی برای مانورهای تاکتیکی، قیمت نسبتاً با ثبات نفت و گرفتار شدن غرب به جنگهای منحرفکننده و مشکلات اقتصادی به پوتین کمک کرد. پوتین در دوران قدرت خود جنگی را در گرجستان آغاز کرد، منطقه گمرکی اوراسیای خود را به منظور رقابت با اتحادیه اروپا به وجود آورد، غرب را در زمینه سوریه با چالش مواجه کرد، ادوارد اسنودن، مقاطعهکار سابق آژانس امنیت ملی امریکا را زیرکانه تخليه اطلاعاتي کرد و امضای توافق تجاری و همکاری اوکراین با اتحادیه اروپا را از بین برد.
ايالات متحده در تنظيم رفتار بينالمللي و الگوهاي سياست خارجي خود به اتخاذ روشهايي كه مبتني بر ساخت داخلي، نظام بينالمللي، الگوهاي فكري، نگرش تصميمگيران و شرايط ژئوپلیتيكي است، مبادرت ميورزد. بر اين مبنا در حال حاضر امريکا به عنوان يک قدرت مداخلهگر درصدد حفظ وضع موجود و تقويت ساختارها و قواعد تنظيميافته در نظام بينالملل است و در اين راه گسترش نهادهاي دموکراتيک با قرائت ليبرال دموکراسي غربي و افزايش حوزه امنيتي خود با تفسير يکجانبه از تروريسم بينالمللي را مد نظر قرار داده است. از اين رو حداکثر تلاش خود را براي ايجاد انسجام سازماني و سياسي به نفع خود و همسو با ارزشهاي مورد دفاع خود در سطح جهان انجام خواهد داد. روشن است که ميزان پافشاري واشنگتن بر چنين مسائلي در قبال روسيه، از سوي مسکو به عنوان مداخله در امور داخلي تلقی میشود و ممکن است در روابط آينده کرملين و کاخ سفيد تأثيرگذار باشد؛ زيرا رفتار هر دولت يا واحد سياسي در صحنه روابط و مناسبات جهاني تحت تأثير رفتار سایر دولتها قرار دارد و بازيگران استراتژي خود را در جهت حفظ امنيت و مصونيت از تعارض ديگران اتخاذ ميکنند.
در اين بين اقدامات پوتين در اوکراين نشان ميدهد که افسانه قدرت روسی مجدداً احيا شده و غرب را در تنگناي استراتژيک قرار داده است؛ زيرا در شرايطي که روسيه عملاً کنترل شبهجزيره کريمه را در دست گرفته، غرب تنها به اعمال تحريمهاي اقتصادي دست زده که حاکي از ناتواني و ضعف امريکا و اروپا در برابر روسيه است. به رغم آنکه کاهش قیمت نفت و تحریمهای غرب، اقتصاد روسیه را تا حدي با چالش مواجه کرده، اما اين چالش به گونهای نبوده که مسکو را ناگزير به پذيرش شرايط طرفهاي غربي کند و سياستهاي روسيه را در قبال اوکراين تغيير دهد. البته بايد توجه کرد به رغم آنکه روسيه، غرب را به برآشفتن تعادل استراتژیک جهان متهم ميکند، قصد ندارد روابط خود را با اتحادیه اروپا و ایالات متحده امریکا قطع کند. چنين رويکردي در سياستهاي طرف غربي نيز ديده ميشود؛ به نحوي که امريکا یا کشورهاي اروپايي خواستار افزايش تنش يا قطع رابطه با مسکو نيستند.
بنابراين اگرچه در حال حاضر اختلاف بنيادين ايدئولوژيک (همانند دوران جنگ سرد) ميان روسيه و امريکا وجود ندارد، رقابتهاي ژئوپليتيک همچنان باقي است و هيچيک از بازيگران فوق توان ناديده انگاشتن ديگري را ندارد؛ از اين رو رقابت براي دستيابي به منافع همچنان بر جاي خود باقي مانده است. رقابتي که با فراز و نشيبهاي گوناگون دست به گريبان است و بین درجهاي از همکاريهاي تاکتيکي تا منازعات محدود در نوسان است.
منابع فارسی
ـ بهمن، شعيب (1387)، تشديد احساسات ضد آمريکايي در روسيه، مؤسسه مطالعات ايران و اوراسيا، خرداد.
ـ بهمن، شعيب (1393)، «بازيگران بحران اوكراين»، مجله سياسي ـ راهبردي بصائر، ش 340، سال 31، خرداد.
ـ صداي روسيه (3/8/2011)، «اوباما: روابط روسيه و امريکا طي دو سال گذشته توسعه قابل توجهي داشته است».
منابع لاتین
-Escobar, Pepe (2014- 2015), “Will Be All About Iran, China and Russia”, Sputnik, 31.12
http://sputniknews.com/columnists/20141231/1016436434.html
-Jones, Jeffrey M. (2015), “Americans Increasingly See Russia as Threat, Top U.S. Enemy”, Gallup Poll Social Series, 16 February.
-Nye, Joseph S. (2014), “A Western Strategy for a Declining Russia”, Cambridge – The Aspen Strategy Group SEP 3.
-Stpkes, Bruce (2014), “Most of the World Trusts Obama over Putin to ‘Do the Right Thing’ " , Pew Research Center, 24 July.
- Zhuravleva, Victoria I. (2015), “Russian-American Relations in Crisis: Lessons for 2015”, Russia Direct Team, 14 Jan.
منابع روسی
-“68% россиян считают Россию великой державой” (2014), КАК ВЫ СЧИТАЕТЕ, ЯВЛЯЕТСЯ ЛИ РОССИЯ СЕГОДНЯ ВЕЛИКОЙ ДЕРЖАВОЙ?, Левада-Центр, 1.12.
-Зименков. Григорий, 2014, СМИ: санкции против России уже сказываются на европейском бизнесе, ИТАР-ТАСС, 01 августа
http://itar-tass.com/ekonomika/1353960Эхо Москвы, 2014, УКРАИНСКАЯ
-Newsland )2014(, Опрос: негативное отношение к РФ испытывают 60% американцев, Информационно-дискуссионный портал, 14/02.
http://newsland.com/news/detail/id/1322863/
-Отношение россиян к другим странам (2014), КАК ВЫ В ЦЕЛОМ ОТНОСИТЕСЬ СЕЙЧАС К СОЕДИНЕННЫМ ШТАТАМ АМЕРИКИ?, Левада-Центр, 08.12.
-Сушенцов. Андрей (2014), Обвинять Россию безопасно и бесполезно
-Москва готова «перетерпеть» санкции, Лента.Ру, 24 июля
http://lenta.ru/columns/2014/07/24/sushentsov/
* پژوهشگر مسائل اوراسيا Email: shuaibBahman@gmail.com
تاريخ دريافت: 16/01/1394 تاريخ تصويب: 12/02/1394
[2]. استفان باندرا، رهبر جريان ناسيوناليستي اوکراين بود که در سالهاي جنگ جهاني دوم عليه شوروي مبارزه ميکرد.
[3]. دولت امريکا که خود را سردمدار دموکراسي و حکومت قانون در سراسر دنيا معرفي ميکند، از ياد برده بود که دولت يانوکويچ در پی انتخاباتی بر سر کار آمده بود که ايالات متحده امريکا نيز صحت و سلامت آن را تأييد کرده و دموکراتيک خوانده بود. اين رويکرد ايالات متحده نشان ميدهد که اگر يک دولت قانوني که با سازوکار دموکراتيک و انتخابات آزاد بر سر کار آمده، با منافع امريکا در تضاد باشد، بايد به چالش کشيده شود و از کار برکنار گردد (بهمن، 1393: 57).
[4]. مشاور سابق امنیت ملی امریکا
[5]. وزیر دفاع سابق امریکا
[6]. برداشتهاي منفي جامعه روس از امريکا به سال 1917 و پيروزي انقلاب کمونيستي باز ميگردد. اين برداشت در دوران جنگ سرد تکوين يافت و در تمام اين سالها امريکا به عنوان مظهر نظام سرمايهداري، امپرياليسم جهاني و خطر خارجي شناخته شد و همچون يک خاطره قومي در اذهان ملت روس باقي ماند. بر اين اساس ضديت با امريکا به مثابه سنت مقابله روسيه با غرب ادامه يافت و رويايي همهجانبه با ايالات متحده و مظاهر آن يکي از کارويژههاي انسان شورويايي شد.
[7] .Gallup
نظرات
شرح کوتاه

ميتوان بحران اوکراين را نقطه عطفي در تحول روابط روسيه و امريکا دانست که بيانگر اوج اختلافات و رقابتهاي ژئوپليتيک دو طرف است.
فایل ها
پر بازدیدترین ها

تأثير بحران اوكراين بر روابط روسيه و امريكا
ميتوان بحران اوکراين را نقطه عطفي در تحول روابط روسيه و امريکا دانست که بيانگر اوج اختلا ...

هندسه امام موسي صدر براي آزادي فلسطين
امام موسی صدر با ارائه ديدگاهها و انجام اقداماتی مانند تشکیل مقاومت لبنانی و زمینهسازی ت ...

موافقتها و مخالفتهای ظاهری غربی و عربی برای کاستن حساسیته ...
رییس موسسه مطالعات راهبردی اندیشهسازان نورگفت: برخی در پارلمان، سیستم ارتش و حامیان سنتی ...

چرا میگوییم اسراییل ضعیف شده است؟
اکنون تنها خواسته اسرائیلیها در سوریه این است که ایران سلاحهای سنگینش را از مرزهای میان ...